کارگردان :David Bowers
نویسنده : Maya Forbes , Jeff Kinney
بازیگران: Zachary Gordon, Robert Capron , Devon Bostick
خلاصه داستان :
جرج قصد دارد تعطیلات تابستانی خود را با بازی های ویدیویی و ابراز علاقه به هالی سپری کند اما پدر و مادرش با این کار موافق نیستند و جرج مجبور می شود در باشگاه تنیسی ثبت نام کند که ...
منتقد: لائل لوئنستین
توضیح مترجم: " ترجمه ی عناوین فیلم ها، عیناً مواردی ست که مترجمین نشر حوض نقره و پنجره برای انتشار این مجموعه آنها را برگزیده اند. مجموعه کتابهای «خاطرات یک بچه چلمن» از پرفروشترین کتابهای نمایشگاه کتاب امسال بودند."
هر بچه ای چقدر بدرفتاری را می تواند تحمل کند؟ این همان سؤالی ست که گرگ/Greg هفلی دانش آموز دوره ی راهنمایی، در فیلم «خاطرات یک بچه چلمن: روزهای سگی/Diary of a Wimpy Kid: Dog Days » پاسخ آن را خواهد یافت. «روزهای سگی » سومین نسخه ی مجموعه فیلم هایی ست که از کتاب های پرفروش «جف کینی/Jeff Kinney» اقتباس شده اند. این فیلم با وفاداری به سبک دو فیلم قبلی، همان لحن کمدی موقعیت را حفظ کرده است و گرگ (زاخاری گوردون/ Gordon) را در مواجهه با یک دوره ی تعطیلات تابستانی قرار می دهد. توقعات بیش از حد والدین گرگ از او طی تعطیلات تابستان در کنار اضطراب مربوط به اولین علاقه نسبت به جنس مخالف که در او ایجاد شده، دست به دست هم می دهند و موقعیت مناسب برای روایت داستان فیلم را ایجاد می کنند. نتیجه ی حاصله، مانند فیلم های قبلی، طرفداران کتاب های «بچه چلمن» را راضی خواهد کرد، اما مسئله ی مهمتری بر سر راه کمپانی فیلمسازی فاکس قرن بیستم وجود دارد: وقتی بازیگران نوجوان فیلم سریع تر از شخصیت های داستان رشد می کنند، چه باید کرد؟
مجموعه کتاب «بچه چلمن» نوشته ی جف کینی که در هفت جلد منتشر شده، در میان نوجوانان سراسر دنیا که از حق و حقوق اجتماعی محروم هستند، با استقبال پرشوری مواجه شده است. قطعاً در این دوران هیچ کس موفق نشده به اندازه ی او در شرح و توصیف تحقیر ها و توهین های دوران بلوغ، موفق عمل کند. عبارت "مرض پنیر" از همان کتاب اول کینی که در سال 2003 منتشر شده وارد دایره ی لغت بچه های ما شد و از آن موقع هر جا که به زمین های بازی بچه ها نگاه می کنیم عده ای کسی را نشان کرده اند و می گویند "تو مرض پنیر داری".*
بازیگران و گروه تولید این فیلم از عوامل دو فیلم پیشین دستچین شده اند و از نظر داستانی، در فیلم سوم با ترکیب عناصری از کتاب های سوم و چهارم جف کینی («/The Last Straw سیم آخر/ قوز بالا قوز » و « Days/ روزهای سگی») طول زمان فیلم پربارتر شده است. با توجه به اینکه نویسنده ی کتاب ها در مقام تهیه کننده ی اجرایی فیلم حضور داشته و بر فعالیت فیلمنامه نویسان اثر «مایا فوربس/Maya Forbes» و «والاس والودارسکی/ Wallace Wolodarsky» نظارت می کرده، کار متراکم سازی محتویات داستانی به خوبی انجام شده است. مانند قبل، شیوه ی روایت کاملاً طعنه آمیز زاخاری گوردون و حضور گاه و بیگاه جف کنی بر روی پرده ی سینما، موقعیت جالبی را ایجاد می کنند.
در آخرین روزهای سال هفتم مدرسه، گرگ برنامه های خود برای تعطیلات تابستان را اعلام می کند: او می خواهد وقت زیادی را پای بازی های ویدئویی بگذراند و در ضمن به دختر محبوبش هالی (پیتون لیست/ Peyton List) اظهار علاقه کند. اما پدر و مادر او، فرانک و سوزان (استیو زان/ Steve Zahnو راچل هریس/ Rachael Harris) اصرار دارند که او وقت خود را به شکل مفیدتری بگذارند. بنابراین وقتی دوست صمیمی گرگ، راولی (رابرت کاپرون/ Capron) او را به یک باشگاه ییلاقی که هالی در آنجا معلم تنیس است، دعوت می کند، گرگ تصمیم می گیرد آنجا مشغول به کار شود. به نظر می آید مامان و بابا هم از تصمیم جدید و سازنده ی او راضی باشند (و حتی ممکن است هالی هم از او خوشش بیاید). اما تنها کمی زمان لازم است تا گرگ شخصاً و به طور اتفاقی خودش را لو بدهد و بقیه متوجه ظاهرسازی او بشوند. لاف زدن های گرگ درباره ی مهارت و زبردستی اش در استفاده از راکت تنیس کمکی به او نمی کنند، به عکس وقتی می فهمد آنچه در تنیس کامپیوتری می گذرد با ورزش اصلی متفاوت است، حسابی آزرده و تحقیر می شود. خوشبختانه هالی از آن آدم هایی ست که درک می کنند. اما همینطور که گرگ در پی راه های دیگری می گردد تا بر هالی تأثیر بگذارد و توجه او را جلب کند، باز هم چندین مرتبه تحقیر می شود. وقتی بالای سکوی شیرجه مرتفعی از ترس خشکش زده، گرگ خیلی زود می فهمد که خود را در چه موقعیت احمقانه و خطرناکی گرفتار کرده و چند لحظه بعد، به هر ترتیب، بدون اینکه شلوارک شنا به تن داشته باشد در حال شنا کردن در استخر است.
البته گرگ در یک خانواده ی غیرعادی با رفتاری احمقانه بزرگ شده است، پس پدر و مادرش حق ندارند زیادی به او سخت بگیرند. بخش عمده ی طنز «روزهای سگی» از جنب و جوش های ابلهانه ی میان سه پسر خانواده ی هفلی و تلاش های از اساس اشتباه پدر خانواده برای کنترل اوضاع نشأت می گیرد. گرگ بین برادر بزرگترش رودریک (دوون بوستیک/ Devon Bostick) و برادر خردسالش منی (کانر و اوون فیلدینگ) گیر افتاده است. وقتی سگ تازه وارد خانواده پتوی منی را با اسباب بازی جویدنی اشتباه می گیرد، گرگ سعی می کند با گوشت سرخ شده ای که مامان برای شام آماده کرده حواس سگ را پرت کند، و همین موضوع به شکلی جذاب و خنده دار سیر وقایع داستان را (شاید به طوری قابل پیش بینی بیش از حد احساساتی) تغییر می دهد.
فرانک تصمیم می گیرد برای مستحکم کردن پیوند پدر و پسری خودش و گرگ، و همچنین جبران ناکامی های دوران بلوغ خودش، آخرین تلاش خود را هم بکند و گرگ را در یک اردوی سیاحت در طبیعت وحشی که برای پدر و پسرها تدارک دیده شده، ثبت نام می کند.
دقایق پایانی امکان این را که تماشاگر از فیلم زده شود، بیشتر می کنند. اما بچه ها از شیطنت ها و زمین خوردن های پی در پی و احتمال هر چند خیلی اندک اثبات بی گناهی گرگ و گرفته شدن انتقام او، لذت خواهند برد. پدر و مادر ها از نکات پند آموز اندکی که در لابلای فیلم گنجانده شده سپاسگزار خواهند بود و تماشاگران کم سن و سال تر هم از بابت اینکه این نکات حالت موعظه آمیزی ندارند، خرسند خواهند شد.
کیفیت فنی فیلم قابل قبول است اما مانند شیوه ی کارگردانی «دیوید بوورز/ David Bowers»، به ندرت پا را از حد معمول کمدی های موقعیت فراتر می گذارد. مانند دو فیلم پیشین، اینجا هم صحنه هایی از داستان که در آمریکا می گذشته، در شهر ونکوور کانادا فیلمبرداری شده است. واضح است که این مکان ویژگی های خاصی دارد. کار کردن با بازیگران و گروه تولید قدیمی «بچه چلمن» امکان فیلمبرداری سریع تر، و شاید صرف بودجه ی کمتر را فراهم می کند و احتمال رخ دادن پیش آمدهای غیرمنتظره نیز کاهش می یابد. علاوه بر آن، بازیگران بزرگسال فیلم، به خصوص زان و هریس که از کمدین های مشهور منطقه هستند، مانند قبل حاضرند در ساخت فیلم همکاری کنند.
اما بازیگران کودک فقط تا همین مدت می توانند کودک باقی بمانند. با وجود اینکه ظاهر گوردون هنوز هم قابل قبول است، اما صدای او کمی مردانه شده و کم کم دارد به بلوغ جسمی نزدیک می شود. با این وجود، کشمکش های گرگ هفلی در تمام دنیا شناخته شده هستند، پس حداقل الآن و در فیلم حاضر، انتظار نمی رود نارضایتی و مخالفتی از طرف هواداران او دیده شود.
*اشاره به بخشی از ماجرای کتاب اول «بچه چلمن»:
گرگ از تکه پنیری که روی آسفالت زمین بسکتبال افتاده تعریف می کند و می گوید روزی بچه ای به اسم دارن والش به این تکه پنیر فاسد کپک زده دست زد و "مرض پنیر" را پایه گذاری کرد. مرضی که هر کس آن را بگیرد، چاره ای جز ترک مدرسه و شهر و کشور ندارد و همه از او فرار می کنند.
مترجم: الهام بای
منبع: سایت نقد فارسی
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}